کاغذ سفید

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

چشمان کاملا بسته

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۰۹ ب.ظ

کارگردان، تهیه کننده و نویسنده فیلم جذاب چشمان کاملا بسته (Eyes Wide Shut) استنلی کوبریک است. کوبریک، کارگردان یهودی تبار آمریکایی، بسیاری از فیلم های خود را از ادبیات اقتباس کرده است. کوبریک به جزییات دقت بسیار داشت و از این رو روش فیلم سازی وی کند و وطولانی هستند، و ببیننده را در فیلم هایش غرق می کند.

چشمان کاملا بسته فیلمی اگزیستانسیالیستی، معمایی، احساسی، روانشناسی و وفاداری در زندگی زناشویی و ماهیت و اهمیت انتخاب است.

بیل (تام کروز) و آلیس (نیکول کیدمن) در این فیلم به واقعیت خود، آگاه و بینا هستند و بر این اساس زمانی که خواسته ها و وفاداری زناشویی میان آن ها به چالش کشیده می شود، قادرند به صورت منطقی تصمیمات بالغانه و عاقلانه بگیرند که در نهایت باعث تقویت پیوند میان آن ها می گردد.

آنچه نویسنده فیلم می خواهد به خواننده القا کند اعتماد زن و شوهر نسبت به یکدیگر است، زمانی که برای رفع سوء تفاهم پیش داوری نمی کنند و با اعترافات صادقانه، به جای از بین بردن پیوند ازدواج خود، با هم می مانند. اگرچه جایزالخطا بودن انسان ممکن است باعث شود که بیل و آلیس نتوانند با چشمان کاملا باز، کنار هم زندگی کنند، اما کوبریک نشان می دهد که چشمان انسان دست کم می تواند کاملا بسته بماند.

.

بازی در سپیده دم و رویا

چشمان کاملا بسته، یکی از فیلم های خاص استنلی بوده که بر اساس رمانی به نام "بازی در سپیده دم و رویا" نوشته ی آرتور شنیتسلر، ساخته شده است.

داستان شنیتسلر، گریزهایی هم به رمان «مادام بواری» نوشته «گوستاو فلوبر» دارد؛ داستانی از همسر یک دکتر که در جستجوی عشق به خیانت رو می آورد و به دلیل عدم جرأت در اعتراف و بر ملا شدن خیانتی که کرده، خود را می کشد؛ کاری که آلبرتینه (قهرمان زن در رمان) و آلیس(قهرمان زن در فیلم) در ابتدا انجام می دهند و فریدولین(قهرمان مرد در رمان) و بیل(قهرمان مرد در فیلم) در انتها جرأت آن را پیدا می کنند.

همچنین می توان به داستان کوتاه "گودمن برون جوان (Young Goodman Brown)" نوشته ی ناتانیل هاوثورن اشاره کرد.

.

در رمان بازی در سپیده دم و رویا، فریدولین در انتها به همسرش می گوید که اصلا نمی تواند بداند که همه این ماجراها خواب بوده یا او واقعا آنها را از سر گذرانده است. چرا که هیچ یک از کسانی که با او بوده اند وجود ندارند تا به واقعیت داشتن آن شهادت دهند. اما در فیلم کوبریک، صاحب میهمانی در ابتدای فیلم که دوست بیل است، در پایان به او تمام جریان را می گوید و کاملا مشخص می شود که رویایی در کار نبود.

.

بنابراین اصل مهم رمان شنیتسلر یعنی رویا در فیلم کوبریک نیست. آیا کوبریک اقتباس خوبی از داستان شنیتسلر انجام داده؟

این را باید بعد از خواندن داستان در سپیده دم و رویا و تماشای فیلم، خودتان دریابید.

  • ریحانه امید

سرگذشت ندیمه

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۳۷ ب.ظ

                                    سرگذشت ندیمه​​​​​​

مارگارت آتوود در سرگذشت ندیمه(The Handmaid’s Tale)،  تبعیض‌های جنسینی و نگاه های جنسیت زده را در بستر یک انقلاب، در زمانی نامعلوم به روشنی و با بی رحمی و صراحت ترسیم می کند. رمان قصه ی ندیمه حکومتی را در ذهن خواننده به تصویر می کشد که زنان هدف اصلی ظلم حکومت محسوب می شوند و حقوق و آزادی های فردی آنان به شدت نقض می شود.

آن‌ها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت دارایی‌های خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست می‌دهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار می گیرند.

آفرد، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره ی زندگی خود به خوانندگان نمی گوید. اما در طول داستان کم کم با شخصیت قوی، مستقل و فداکار او آشنا می شویم.

                                    سرگذشت ندیمه

سریال تلویزیونی سرگذشت ندیمه برگرفته از رمان آتوود ساخته شده است. فیلم سرگذشت ندیمه پس از ترور رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا به ضرب گلوله و به قتل رساندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور آغاز می شود. سپس قانون اساسی رسمی کشور لغو می شود و حکومتی تمامیت خواه و مسیحی به نام گیلاد تشکیل می شود. مرزهای کشور بسته می شود و راه فراری برای زنان و مردان وجود ندارد.

و جامعه ی قرون وسطی در قرن بیستم به وجود می آید که هضم آن برای بینندگان بسیار تلخ و دردناک می باشد.

در طول وضعیت دیکتاتوری گیلاد است که بیننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا می شود، یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از دارایی‌های ارباب خانه به حساب می آید. آفرد، شخصیتی مستقل که سرنوشت همگان را تغییر می دهد.

.

به راستی این زنان هستند که قدرت و محوریت دارند و تنها با داشتن اراده می توانند مسیر دنیا و سرنوشت را تغییر دهند. فقظ اگر نترسند، اگر بخواهند و اگر دست در دست هم دهند و مردها را هم، هم دست خود کنند. تا الان سه فصل از این سریال ندیمه ساخته شده است. و همچنان ادامه دارد...

.

قسمتی از بخش های  رمان و سریال سرگذشت ندیمه:

  • It’s their own fault. They should have never given us uniforms if they didn’t want us to be an army.
  • You are weak, and God would never let you pass on that weakness.
  • The miracle of life: be a human, human, human…
  • Whether this is my end or new beginning; I have no way of knowing. I have given myself over into the hands of strangers. I have no choice. It can’t be helped. And so I step up, into the darkness within or else the light.
  • My dear heart: You must healed by now. I hope you are not too ugly. What a collections of scars you have. Never forget who gave you the best of them. And be grateful, Our scars have the power to remind us the past real. We live in a primitive time, don’t we? NEITHER  savage NOR wise. Do you dream much? I think of you often.

.

پ.ن1: قبل از خواندن رمان سرگذشت ندیمه و یا تماشای سریال آن، حتما بیوگرافی نویسنده - مارگارت آتوود- را مطالعه کنید.

پ.ن2: حتما لازم نیست که فمنیست باشید تا این کتاب و سریال آمریکایی خوب را ببینید. قبل از هر چیزی ذهنتان را از تمام تعصب های فرهنگی، دینی و اجتماعی خالی کنید و فقط ببینید و بخوانید. و صبور باشید...

  • ریحانه امید

درک یک پایان

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۴۶ ب.ظ

                                               درک یک پایان

رمان درک یک پایان (The Sense of an Ending) به طور کلی یک رمان عاشقانه است، یک مثلث عاشقانه. رقابت عشق دو نوجوان - تونی و آدریان - با دختری به نام ورونیکا.

اما از نظر من این حاشیه ی کتاب است. اصل داستان در مورد رفتار و عکس العمل دو دوست زمانی که عاشق یک دختر می شوند. آن هم در سن 17 سالگی تا میانسالی. رابطه ی عاشقانه ای که در سن 17 سالگی اتفاق افتاد ولی در تمام این سال ها نه تنها کمرنگ نشده، بلکه پررنگ تر هم شده است.

درک یک پایان را میتوان از نگاه فمنیستی و فرویدی (عقده ی الکترا) بررسی کرد. زمانی که زن علیه زن قرار می گیرد. مادر به دختر حسادت می کند. مادر احساسات سرکوب شده اش را به نوجوانی 17 ساله ابراز می کند و باعث نابودی زندگی 3 انسان میگردد. هرچند خواننده زمانی که کتاب تمام می شود و چگونگی این پایان را درک می کند، به این حقیقت پی می برد.

خاطرات و اتفاقاتی که در گذشته‌ بر ما گذشته اند، نه با هم جمع می‌شوند، نه تفریق و نه تقسیم؛ اما ممکن است با هم ضرب شوند و همه ی آن ها روی هم انباشته شوند و یک چیز تازه با ماهیت متفاوت بیافرینند. فقط پیروزی ها نیستند که روی هم جمع می شوند، بلکه شکست ها و تلخی ها هم اینطور هستند.

ممکن است بسیاری از ما این چنین تجربه هایی داشته باشیم که برخی از خاطرات گذشته مان، حتی با گذر زمان هم، در ذهن مان زنده تر هستند، و مانع از آن می شود که به آنچه در حال و اکنون چیرامون ما رخ می دهد، توجه کنیم.

.

و اما قاعده‌ی زندگی چگونه است؟ من می گویم حق با بازنز است.

.

اجازه دهید جولین بارنز، نویسنده ی این کتاب خوب، شما را با خود به هر جا که می‌خواهد ببرد.

  • ریحانه امید

جوجه اردک زشت

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۵۸ ب.ظ

                                                جوجه اردک زشت

خیلی از ما قصه جوجه اردک زشت (The Ugly Duckling) را در دوران کودکی خوانده ایم. ممکن است برخی از ما قسمتی از آن را در خاطر داشته باشیم. اما بر خلاف آنچه که به نظر می رسد این قصه صرفا برای بچه ها نیست...

نویسنده توانای جوجه اردک زشت، هانس کریستین آندرسن، قوی زیبایی را به تصویر کشیده که به نظر زشت می آید به دلیل آنکه قاطی یک دسته اردک متفاوت شده بود. اما آنطور که به نظر می رسید نبود، اردک داستان زیبا بود ولی تنها در پایان داستان آن را می فهمد. آن هم زمانی که دیگر جوجه نیست (بلوغ) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد.

داستان زندگی خیلی از ماها شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قویی زیبای منحصربه‌ فردی است که در تقابل با جامعه‌ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک‌ها به فراموش سپرده می شود. او بارها و بارها زمین می‌خورد، له می‌شود و تحقیر می‌شود و مردم او را با انگشت نشان می‌دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک‌ تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.

دنیا پر است از جوجه اردک‌های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمندهای معمولی‌ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانی که می‌توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می‌شدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می‌شوند و هرگز نمی فهمند...حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می‌توانستند طراح لباس باشند، زن‌ های خانه‌ داری که می ‌توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پُر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند.

دنیا پُر است از جوجه اردک‌هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند...

.

پ.ن1: یکی از دوستانم برایم از این داستان گفت و من روز تولدم قصه جوجه اردک زشت را به خودم هدیه دادم ...

پ.ن2: برای خواندن داستان به صورت آنلاین میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید:

http://www.koodakan.org/story/StoryKids/sk041.htm

  • ریحانه امید