کاغذ سفید

Hidden Figures

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۳ ب.ظ

داستان فیلم ارقام پنهان (Hidden Figures) بر اساس افراد واقعی، با اتفاقات واقعی و در بازه ی زمانی واقعی می باشد. این شاهکار سینمایی در مورد سه زن سیاه پوست آمریکایی تبار می باشد که از جمله بسیار مقاوم، سرسخت و مستقل هستند؛ آن ها با تلاش و تکاپو فصل تازه ای از جنسیت و نژاد را در فرهنگ آمریکا در میانه ی قرن بیستم رقم زدند.

                                  Hidden figures

در سرتاسر فیلم Hidden Figures، تئودور ملفی و آلیسون ریچارد (فیلمنامه نویسان) هرچه در توان داشته اند برای به تصویر کشیدن تبعیض نژادی، نابرابری در محیط کار و دست کم گرفتن سیاه پوستان انجام داده اند و این مهم را بدون استفاده از القاب ناپسند نژاد پرستانه یا خشونت فیزیکی به سرانجام رسانده اند.

سه زن آفریقایی-آمریکایی به نام های کاترین جانسون، دوروتی وان و مری جکسون به عنوان سه مغز متقکر یکی از بزرگترین عملیات های تاریخ برگزیده شده اند.

اوج سکانس های ارقام پنهان در رخدادهای ساده و عمیق آن نهفته است. در ابتدای فیلم، کاترین جانسون، دوروتی وان و مری جکسون به عنوان سه مغز متقکر در ساختمان دور افتاده ی ناسا مشغول انجام عملیات ساده ی محاسباتی هستند، اما به دلیل اینکه تا آن زمان آمریکا نتوانسته بود حتی یک سفینه فضایی یا موشک به مدار زمین بفرستند و در انجام دادن محاسبات ریاضی دقیق نبوده اند، طی حوادثی در طول فیلم هر کدام از این سه زن متفکر، به قسمت های جدیدی منتقل می شوند تا به صورت آزمایشی و موقت مورد بررسی قرار بگیرند.

مری و کاترین برای همکاری مستقیم با آقایان انتخاب می‌شوند درحالی که دوروتی باید همچنان به کار خود در ساختمان محاسباتی ادامه دهد بدون این که افزایش حقوق یا حداقل تقدیری برای او به همراه داشته باشد. مری هنگام فعالیت در تیم طراحی محافظ حرارتی برای کپسول‌های مورد استفاده، استعداد خود در مهندسی را کشف کرده و با وجود موانع نژادی و جنسیتی موجود علیه او، با اراده‌ای پولادین به سمت جلو حرکت می‌کند؛ تا جایی که شاید اراده او منجر به تغییرات رسمی در قانون تبعیض نژادی شود. در عین حال، استعداد کاترین در ریاضیات توجه مدیر بخش ماموریت فضایی را به خود جلب می‌کند و همین باعث می‌شود هریسون به کاترین بیشتر اعتماد کرده و مسؤولیت‌هایی مهمی را در پروژه‌ی دوستی 7 (ماموریت فضایی جان گلن) به او محول کند.

با در نظر گرفتن حضورتنها این سه زن  سیاه پوست در ساختمان های اصلی ناسا، تمام کارکنان نژادپرستانه با او رفتار می کردند. فنجان قهوه شان را جدا کردند. کاترین باید برای یک استفاده‌ی معمولی از سرویس بهداشتی چه زجر طاقت فرسایی را تحمل کند؛ چون تنها سرویس بهداشتی موجود در لابراتوار متعلق به سفیدپوستان است. علارغم میلش باید تمام این مسیر را تا ساختمان محاسبه گران طی کرده تا بالاخره اجازه ورود به جایی را به او بدهند. واکنش مدیر بخش ماموریت فضایی (ال هریسون) هنگام فهمیدن این موضوع تداعی گر کسانیست که در دهه 1960 به چیزی بیشتر از تفاوت رنگ پوست می‌اندیشیدند. او تابلو سرویس بهداشتی سفیدپوستان و سیاه پوستان را از مجموعه ناسا از میان کند، و از آن پس تنها سرویس بهداشتی زنان و سرویس بهداشتی مردان در تمام مجموعه ناسا وجود دارد.

مری جکسون موفق شد در دانشگاه آمریکا به تحصیلات ادامه دهد، علی رغم اینکه تا ان زمان سیاه پوستان اجازه نداشته اند در دانشگاه های روزانه در کنار سفیدپوستان تحصیل کنند. اما مری با اراده ی بی نظیرش و حرف های تاثیرگزارش با دادگاه، این قانون را لغو کرد و در دانشگاه روزانه تحصیلات مهندسی خود را به اتمام رساند.

در نهایت این سه مغز متفکر در مرکز تحقیقاتی لانگلی موفق شدند تا با انجام محاسبات دقیق ریاضی، موشک فضانورد جان گلن را به مدار زمین بفرستند.

فارغ از بحث تاریخی فیلم هیدن فیگرز، این فیلم مثالی بارز از پیروزی اراده در زنان، استعداد بر شرایط ناعادلانه و سرکوب‌کننده‌ی سیستم حاکم است و اگرچه داستان آن در دوره ی زمانی مشخصی می‌گذرد اما ارتباط آن با بشریت فراتر از آن دوران و زمانه می باشد.

                                Hidden figures

این فیلم در پوشه ی همیشه ببین قرار دارد. تا الان فیلم هیدن فیگرز را 12 بار دیده ام و هربار که تماشایش می کنم برایم درس جدیدی دارد.

برای این شاهکار سینمایی و ادبی مرسی.

برای این شاهکار سینمایی و ادبی مرسی.

برای این شاهکار سینمایی و ادبی مرسی.

  • ریحانه امید

قصر به قصر

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۹ ب.ظ

رمان قصر به قصر را در اینستاگرام لیلی بازرگان دیدم. همان موقع در مورد کتاب و نویسنده گوگل عمیقی انجام دادم و بعد از چند هفته همسرم این کتاب را به من هدیه داد. همان شب شروع کردم به خواندن رمان بی نظیر سلین.

           Castle to castle

رمان قصر به قصر(Castle to Castle)، اثری از لویی فردینان سلین است که در واقع، سه دوره ی "قصرنشینی" سلین را در اواخر جنگ جهانی دوم در آلمان بیان می کند.

شروع این کتاب خوب، اولین دوره قصرنشینی سلین در " زیگمارینگن" می باشد، کاخ دودمان شهر یاران نیمه افسانه ای هوهنتزولرن که آخرین پناهگاه تمام پس مانده های توفان جنگ‌ جهانی دوم جهانی شده است. پناهگاهی که در آن زندگی روزمره به ساعت شماری فرارسیدن به گفته ی سلین، زمان، پخ پخ می‌گذرد.

دوره‌ دوم مربوط به زندگی سلین در زندان، در به دری، بدنامی و مطرودی است.

و دوره سوم که دوره ی نهایی است، شرح آخرین سال های زندگی سلین پزشک گوشه گرفته، با اندکی بیمارانی از خود او فقیرترمی باشد.

با در نظر گرفتن آثار سلین، به تعبیری رمان قصر به قصر، کتاب پیری و حرف آخر اوست. لویی این رمان را در دوران پختگی، ناامیدی، اوج قوام و انسجام زبانی، نهایت شکاکی و بی پرده گویی در آنچه می بیند نگاشته است. به عقیده ی خودش دیگر هیچ جای مجامله و تعارفی نیست. هرچه هست یقین است، چه ما را خوش بیاید چه نه.

زمانی که در مورد نویسنده می خواندم، او را به شدت شخصی عجیب، منزوی، زرنگ و آب زیرکاه یافتم. سلین در مورد خودش کم حرف می زد و وقتی هم از خودش می گفت، دروغ بود. او هرگز نتوانست بدبینی اش را نسبت به انسان ها تغییر دهد. او با رک گویی و شجاعتی بی نظیر پلیدی های انسان عصر را بر ملا می سازد و آیینه ی واقعیت و صداقت را در برابر آن ها نهاد. فراموش نکنید کتاب‌های سلین کتاب‌های ساده‌ای نیستند.

.

از بهترین نقل قول های سلین:

  • حقیقت دردی است که هیچوقت انسان را رها نمی کند و حقیقت این دنیا مرگ است. باید انتخاب کنی: مرگ یا دروغ.
  • من همانطوری می نویسم که حس می کنم...از بی رحمی و خشونت دائمی کتاب هایم انتقاد می کنند...چه کنم؟! این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می کنم.

.

از بهترین قسمت های کتاب قصر به قصر (برای من):

  • مردها قانون گذاری می کنند ، خانم ها به کار اصلی می رسند، کار جدی: آرای عمومی!
  • هر چه قدر هم که اهل از خودگذشتگی باشی، بدترین چیزها ممکن است سرت بیاید.
  • توجه دارید که تاریخ را برنده ها می نویسند.
  • همیشه حق با آرای عمومی است، به خصوص اگر حسابی احمقانه باشد...
  • راستش را بخواهید، همین طوری بین خودمان، آخر کارم دارد از شروعش هم بدتر می شود...گو اینکه شروعش هم همچو تعریفی نداشت.
  • کله یک جور کارخانه است که به آن خوبی که آدم دلش می خواهد کار نمی کند...
  • جنایت است خیالبافی با جیب خالی.
  • اینجاست که می بینی پیر شده ای، هیچوقت به معنی واقعی خوابت نمی برد، اما دیگر به طور واقعی هم زندگی نمی کنی، فقط در حال چرتی... حتی نگران هم که هستی باز توی چرتی...
  • رفاه آدم را به چرت و پرت گویی می اندازد...چیزی ست که کش و قوس های زندگی یادت می دهد.
  • چیزی که مسلم است این است که جراحی معمولی، جراحی کاملا خوب و تمیز، کاملا رسمی، کم شباهتی به سیرک رم باستان ندارد؛ قربانی انسانی کاملا حقه بازی! اما اینکه خود قربانی ها اینقدر مشتاق باشند! این قدر خود آزار باشند که هی بخواهند همه چیزشان را ببری! دماغ، گلو، تخمدان...نان جراح ها توی روغن! قصاب های کار دقیق...

.

فردینان تحت تاثیراین دنیای خشک و خشن بزرگ می شود. جایی که اگر می خواهی زنده بمانی باید شکارچی باشی. اگر بتوانی دزدی کنی که خیلی خوب است وگرنه باید مشتری را خر کنی تا شب گرسنه به خواب نروی. این دنیا قرار نیست روی خوش به سلین نشان دهد. انگار خوشبختی یک موجود تیزپاست که باید با عجله خودت را به آن برسانی و اگر لحظه ای درنگ کنی و یا کمی بنشینی تا از چیزی زیبا لذت ببری، از دست می‌رود. اصلا زیبایی و درنگ کردن تله سرنوشت است تا شما را بدبخت کند.

تلاش و عجله برای رسیدن به لحظه ای آرامش.

تلاش و عجله برای رسیدن به لحظه ای آرامش.

تلاش و عجله برای رسیدن به لحظه ای آرامش.

  • ریحانه امید

سه شنبه ها با موری

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ

                                                    سه شنبه ها با موری

سلام

بعد از مدت ها بلاخره تونستم یه کتاب خوب بخونم.

سه شنبه ها با موری(tuesdays with Morrie)، برای من بسیار قابل فهم و درک، و عبرت آموز بود، هست و خواهد بود. بسیاری از جملات این کتاب خوب را در دفتریادداشتم نوشتم.

با این که چند روز از تمام شدن این کتاب می گذره، هنوز برام سخته که اون رو سرجای خودش، بین دیگر کتاب های باارزشم، برگردونم.

به خاطر مفاهیم عمیقی در باب زندگی، عشق، مرگ، ازدواج و...و یا شاید ارزش اصلی آن به خاطر واقعی‌ بودن داستانش، کلمه به کلمه برایم قابل لمس بود.

 

جمله هایی کوتاه برگزیده شده از کتاب سه شنبه ها با موری:

  • یا به یکدیگر عشق بورزید، یا بمیرید.
  • بلاخره روزی خواهی مرد، ولی نه برای مدتی طولانی و نه برای همیشه، پس ناامید نباش.
  • یک معلم در جاودانگی تو مؤثر است، تو هیچکاه نمی‌توانی بگویی که این تأثیر تا کی پایان می پذیرد.
  • سرنوشت در برابر بسیاری از افراد سر تسلیم فرود می‌آورد، این خود انسان است که خودش را به‌خطر می ‌اندازد.
  • هر شب که می‌خوابم، می‌میرم. و صبح روز بعد، وقتی بیدار می‌شوم، دوباره متولد می شوم.
  • می‌دانی همه می‌دانند که روزی خواهند مرد؛ اما کسی این را باور نمی‌کند.

                                              سه شنبه ها با موری

بر اساس سه شنبه‌ها با موری، آثار متفاوتی ساخته شده است. در سال 1999 یک فیلم تلویزیونی به کارگردانی «میک جکسون» ساخته شد. اقتباس دیگری از این کتاب در سال 2002 انجام شده است نمایش نامه‌ای است که «دیوید اسبیورنسن»  آن را کارگردانی کرده است.

برای خواندن این کتاب لحظه ای درنگ نکنید.

برای خواندن این کتاب لحظه ای درنگ نکنید.

برای خواندن این کتاب لحظه ای درنگ نکنید.

  • ریحانه امید

خانه ی خیابان مانگو

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۸ ب.ظ

خانه ی خیابان مانگو

اولین بار که رمان خانه ی خیابان مانگو (the house on mango street) رو خوندم، به محتوای سرشار و بی نظیر اون دقت نداشتم. ساندرا سیسنروس از جمله نویسنده هایی است که مخاطب را به چندباره خوانی کتاب وادار می کنه.

برای بار دوم که این رمان خوب رو خوندم به قدری برام بی نظیر بود که نمی خواستم تموم بشه.

سیسنروس نویسنده ی معاصر مکزیکی آمریکایی، از اقلیت های مکزیکی در آمریکا است که در امور اجتماعی، حقوقی، هویت، فرهنگ، بیکاری، میزان حقوق با بقیه آمریکایی های سفیدپوست برابر نیستند. این اقلیت ها از استعمار داخلی رنج می برند.

.

بحث در مورد اقلیت های مکزیکی در آمریکا برای زنان و هم مردان، بسیار گسترده می باشد و در عین حال با رمان خانه ی خیابان مانگو بی ارتباط نیست. اما در اصل هدف من از این پست، برجسته کردن قدرت فوق العاده ی سیسنروس در بیان این تبعیض ها می باشد.

.

ساندرا در واقعیت چندسالی از دوران کودکی خود را در خیابان مانگو زندگی کرده است. و مانگو بخش جدایی ناپذیر از زندگی اوست.

آنچه در رمان در جریان است از زبان دختری 12 ساله بیان میشود. دختری در آستانه بلوغ، که تنها دغدغه ی او داشتن خانه ای از آن خود و رفتن از محله مانگو است. به این دلیل که خیابان مانگو در حاشیه آمریکا واقع شده است، و مردم آن توانایی شکوفایی و رشد نخواهند داشت.

خانه در ادبیات معنای آرامش، خلوت و رشد دارد. او خانه ای می خواهد که در آن خلوت داشته باشند تا بتواند رشد کند. زنی قدرتمند باشد، برخلاف معنای اسمش که از مادربزرگش به آن رسیده. هرچند اسپرانتسای داستان که در اصل خود سیسنروس است، به این سنت ها باور ندارد و در حال ساختن اسطوره هایی جدید و منطقی برای خود و دیگران است تا بتوانند زندگی کنند، نه صرفا زنده باشند.

در واقع اسپرانتسا، قهرمان داستان، نمی خواهد مانند زنان محله ی خود باشد. زنان خیابن مانگو، تمام دنیای آن ها در پنجره ی خانه شان محدود می شود و همیشه مورد آزار و اذیت همسرانشان قرار می گیرند و قدرت اعتراض ندارند؛ همچنین درخترهایشان را هم با سنت ها و عقاید مرد سالاری بزرگ می کنند.

.

مادر اسپرانتسا او را تشویق به تحصیل و نویسندگی می کند و از او می خواهد آدم حسابی شود. او در آستانه ی بلوغ می خواهد زنی جذاب و خشن باشد تا هرگز نتواند مورد آزار مردان قرار گیرد.

.

در آخر داستان سرنوشت اسپرانستا بسیار روشن است. او خانه ای از آن خود خواهد داشت، قدرتمند، آزاد و صاحب اراده. صاحب آرامش، خلوت و بالنده. زنی مستقل. 

با اینکه از نظر احساسی به خیابان مانگو تعلق ندارد، اما او از اینکه مانگو بخشی از هویت اوست، آن را انکار نمی کند. و به خاطر تمام کسانی که نتوانستند از خیابان مانگو خارج شوند، با قدرت به همان جا برمیگردد.

و قدرت از نظر نویسنده یعنی زبان، یعنی قلم.

.

اکنون زندگی ساندرا سیسنروس بر اساس باورهای اوست. او بهترین نویسنده ی چیکانا (Chicana) است و بورسیه ها و جوایز بی نظیری را از آن خود کرده است.

آنچه در حوالی ساندرا میگذرد را می توانید از صفحه اینستگرام خودش دنبال کنید:

https://www.instagram.com/officialsandracisneros/?hl=en

.

و در آخر ما هم می توانیم یک اسپرانتسا باشیم...

.

  • ریحانه امید

فریدا

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ق.ظ

فیلم فریدا

جولی تایمور، فیلم فریدا(Frida) را با اقتباس از رمان "فریدا:زندگی‌نامه‌ای از فریدا کالو" در سال 2002 ساخت. سلما هایک برای بازی در این نقش، نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین هنرپیشهٔ نقش اول زن شد و موسیقی فیلم و چهره‌ پردازی آن جوایز اسکار سال 2002 را به دست آوردند.

فریدا کالو، نقاش مکزیکی سورئالیست، با وجود اینکه در جوانی دچار سانحه ای وحشتناک می شود و تا پایان عمر با آن دست و پنجه نرم می کند، در بستر بیماری به کمک پدرش نقاشی را می آموزد.

بیننده ای که بدون هیچ پیش زمینه سیاسی و تاریخی، که کمتر با دنیای هنر و حتی مبارزه آشنایی دارد و نام فریدا نامی آشنا برای او نیست، به تماشای این فیلم می نشیند، ناخودآگاه فیلم را در دسته آثار بیوگرافی و درام قرار می دهد.

اما در طی مشاهده متناوب سکانس های فیلم، به تفاوت آن پی می برد. تفاوتی نه در نحوه پردازش که در شخصیت خاص و متفاوت کاراکتر اصلی فیلم یعنی فریدا کالو یافت می شود.

دو عامل در این فیلم بیننده را تحت تاثیر قرار می دهد:

1- پدر هنرمند فریدا: به دلیل اینکه دختر زیبایش توانایی حرکت کردن را از دست داده بود، آینه ای بالای سر او- روی سقف- نصب می کند و فریدا اولین اثرش را که تصویر خودش بود، به تابلومی کشد. و پس از آن تقریبا تمام آثار فریدا بازتابی از خودش روی بوم است.

2-استقلال عاطفی فریدا: در طول فیلم بیننده به تفاوت شخصیت فریدا با دیگر زنان آشنا می شود. زنی مستقل، با اراده، حساس و خستگی ناپذیر. زنی متّکی به خود که این مستقل بودن، در دیالوگ تاثیر گذارش هنگام مواجهه با همدردی پدر، پس از طی مراحل سخت بعد از حادثه تصادف و درحالی که با چوب زیر بغل به سختی حرکت می کند، کاملاً بی نظیر است :

"بذار یک چلاق متّکی به خودم باشم!"

استقلال که یکی از رکن های اصلی آزادی و رهایی زن در نظام مردسالارانه و استثمار سیستم حاکمه است، یکی از صفات اصلی شخصیت فریدا است. گرچه گاهی او نیز همچون باقی زنان دچار احساسات و حساسیت های خاص زنانه خود می شود، اما در نهایت به خاطر همین اراده و استقلال، توانایی این را دارد که میان دنیای شخصی خود و دنیای رنگارنگ و پر از زنانِ همسر نقاشش تمایز قائل شده، و تلاش می کند این رفت و آمد های گاه و بی گاه و تنوع طلبانه به حریم دونفره شان کشیده نشود.

مهم نیست فریدا را بشناسی یا نه، مهم این است که بعد از تماشای این فیلم او را که کمتر به زندگی آن توجه شده، خواهی شناخت. زنی که زندگیش با مبارزات انقلابیون مکزیک و روسیه، تروتسکیسم و استالینیسم و سوسیالیسم گره خورده و در کنار آن هنر بخش جدایی ناپدیر از زندگی اوست.

برای تماشای این فیلم، ذهن و قلبتان را از تعصب ها و باورهای خود خالی کنید و صرفا تماشا کنید. در سکانس های فیلم همجنس گرا بودن را یک تمایل آزاد و طبیعی و حق هر انسانی معرفی می کند، مرزهای روابط جنسی که همیشه یکی از تابوهای اجتماعی و اخلاقی به شمار می رفته، اینجا توسط فریدا شکسته می شود.

سکس ازنظر او یک رابطه آزاد انسانی است. تمایلات همجنس گرایی به صورت بی پروا از زندگی عاطفی و جنسی فریدا به تصویر کشیده می شود. تمایلاتی که فریدا کالو نه آن را عار و نه غیر متعارف می شمارد و این اوج رهایی از گیر و دارهای اخلاقی تولید شده جوامع طبقاتی است.

انسان ها می توانند به یکدیگر عشق بورزند حتی به همجنس خود، بدون هیچ گونه احساس گناه و سرخوردگی. این مسئله که رابطه جنسی فقط در مرزهای اصول تعریف شده که برای شرکای غیر همجنس قابل توجیه است، در زندگی فریدا هیچ مفهومی ندارد. مسئله ای که همچنان در جوامع مختلف پدیده ای ناپسند و غیر معمول عنوان می یابد.

من تا به الان شانس مطالعه رمان فریدا را نداشته ام، با این حال فیلم آن را ماهانه چندین بار با اشتیاق میبینم. اگر کتاب فریدا را اول بخوانید و بعد فیلم را ببینید، مضمون و مقصود فیلم را می توانید بهتر درک کنید.

  • ریحانه امید

جشن تولد

جمعه, ۶ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ب.ظ

                                                                  the birthday party

جشن تولد (The Birthday Party) اولین نمایشنامه ی  بلند هارولد پینتر است. موضوع نمایشنامه جشن تولد در مورد پارانویا (غریزه یا فرایندی از فکر است که تحت تأثیر اضطراب یا ترس به حالتی غیرمنطقی و وهم آلود در می‌آید)، ناتوانی در برقراری ارتباط، شکست در جستجوی هویت و حقیت می باشد.

محتوای اصلی این نمایشنامه ی ابسرد، تاکید و تمرکز آن بر روی سرگردانی و آشفتگی است، که خواننده با شروع به خواندن متن، از طریق شخصیت های داستان به این عناصر پی می برد. شخصیت های نمایشنامه به دلیل اینکه قادر نیستند خود را به دیگری بفهمانند، هیچ توانی در دفاع از خودشان ندارند و از این رو در برقراری ارتباط با یکدیگر دچار مشکل جدی هستند.

"مگ" یکی از کارکترهای اصلی جشن تولد، مدام سوال های تکراری می پرسد. این تکرار پرسش ها اشاره به بی معنا بودن کلمات در شخصیت های نمایشنامه دارد.

خواننده ممکن است برای اولین بار که این نمایشنامه را بخواند، شوکه شود. چون معنای آن در درون کلمات و محتوا نهفته است. ما فقط دو روز از زندگی این چند شخصیت را داریم. نه از تاریخ آن ها اطلاعاتی به ما داده می شود و نه از آینده ی آن ها.

حتی زمانی که برای اولین بار نمایشنامه جشن تولد به صحنه ی تئاتر رفت، یکی از بینندگان مستقیما به پینتر ایمیل زد و از وی شکوه کرد که وقتش را هدر داده است. درست پس از سی سال معنای نمایشنامه برای همگان آشکار می شود، جنبه ی سیاسی این نمایشنامه همه را به هیجان می آورد.

 

متن ایمیل این بانو به هارولد پینتر بدون ترجمه و با زبان اصلی:

Dear sir, I would be obliged if you would kindly explain to me the meaning of your paly The Birthday Party. These are the points which I don’t understand:

  1. Who are the two men?
  2. Where did Stanley come from?
  3. Were they all supposed to be normal?

و جوابی که پینتر به او داد همه را شوکه می کند:

Dear Madam, I would be would kindly explain to me the meaning of your letter. These are the points which I don’t understand:

  1. Who are you?
  2. Where did you come from?
  3. Are you supposed to be normal? You will appreciate that without the answers  to these questions I cannot fully understand your letter.

 

شاید بدبینانه ترین جنبه جشن تولد این است که تنها جایگزینی که پینتر برای آشفتگی و سرگردانی ارائه می دهد، یک زندگی همراه با بی تفاوتی، بی خیالی و داشتن رضایت از وضعیت موجود است. همه گناهی دارند که به خاطرش احساس ندامت می کنند، اما هیچ کس نمی خواهد با گناهانش رو به رو شود.

مسیر اصلی که مضامین این نمایشنامه در آن ظاهر می شود، از طریق ابهامات زندگی و گذشته افراد است، که هیچ کس جزییات آن را نمیداند. تنها حقیقت موجود در جشن تولد این است که هیچ حقیقتی وجود ندارد، تنها چیزی که هست آشفتگی و  سرگردانی است که اگر بخواهیم می توانیم نظمی را در میان آن ایجاد کنیم.

 

کسانی که به جنبه ی روانشناسی آن علاقه دارند می توانند به این سایت مراجعه کنند:

https://www.virascience.com/article/7029/

  • ریحانه امید

چشمان کاملا بسته

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۰۹ ب.ظ

کارگردان، تهیه کننده و نویسنده فیلم جذاب چشمان کاملا بسته (Eyes Wide Shut) استنلی کوبریک است. کوبریک، کارگردان یهودی تبار آمریکایی، بسیاری از فیلم های خود را از ادبیات اقتباس کرده است. کوبریک به جزییات دقت بسیار داشت و از این رو روش فیلم سازی وی کند و وطولانی هستند، و ببیننده را در فیلم هایش غرق می کند.

چشمان کاملا بسته فیلمی اگزیستانسیالیستی، معمایی، احساسی، روانشناسی و وفاداری در زندگی زناشویی و ماهیت و اهمیت انتخاب است.

بیل (تام کروز) و آلیس (نیکول کیدمن) در این فیلم به واقعیت خود، آگاه و بینا هستند و بر این اساس زمانی که خواسته ها و وفاداری زناشویی میان آن ها به چالش کشیده می شود، قادرند به صورت منطقی تصمیمات بالغانه و عاقلانه بگیرند که در نهایت باعث تقویت پیوند میان آن ها می گردد.

آنچه نویسنده فیلم می خواهد به خواننده القا کند اعتماد زن و شوهر نسبت به یکدیگر است، زمانی که برای رفع سوء تفاهم پیش داوری نمی کنند و با اعترافات صادقانه، به جای از بین بردن پیوند ازدواج خود، با هم می مانند. اگرچه جایزالخطا بودن انسان ممکن است باعث شود که بیل و آلیس نتوانند با چشمان کاملا باز، کنار هم زندگی کنند، اما کوبریک نشان می دهد که چشمان انسان دست کم می تواند کاملا بسته بماند.

.

بازی در سپیده دم و رویا

چشمان کاملا بسته، یکی از فیلم های خاص استنلی بوده که بر اساس رمانی به نام "بازی در سپیده دم و رویا" نوشته ی آرتور شنیتسلر، ساخته شده است.

داستان شنیتسلر، گریزهایی هم به رمان «مادام بواری» نوشته «گوستاو فلوبر» دارد؛ داستانی از همسر یک دکتر که در جستجوی عشق به خیانت رو می آورد و به دلیل عدم جرأت در اعتراف و بر ملا شدن خیانتی که کرده، خود را می کشد؛ کاری که آلبرتینه (قهرمان زن در رمان) و آلیس(قهرمان زن در فیلم) در ابتدا انجام می دهند و فریدولین(قهرمان مرد در رمان) و بیل(قهرمان مرد در فیلم) در انتها جرأت آن را پیدا می کنند.

همچنین می توان به داستان کوتاه "گودمن برون جوان (Young Goodman Brown)" نوشته ی ناتانیل هاوثورن اشاره کرد.

.

در رمان بازی در سپیده دم و رویا، فریدولین در انتها به همسرش می گوید که اصلا نمی تواند بداند که همه این ماجراها خواب بوده یا او واقعا آنها را از سر گذرانده است. چرا که هیچ یک از کسانی که با او بوده اند وجود ندارند تا به واقعیت داشتن آن شهادت دهند. اما در فیلم کوبریک، صاحب میهمانی در ابتدای فیلم که دوست بیل است، در پایان به او تمام جریان را می گوید و کاملا مشخص می شود که رویایی در کار نبود.

.

بنابراین اصل مهم رمان شنیتسلر یعنی رویا در فیلم کوبریک نیست. آیا کوبریک اقتباس خوبی از داستان شنیتسلر انجام داده؟

این را باید بعد از خواندن داستان در سپیده دم و رویا و تماشای فیلم، خودتان دریابید.

  • ریحانه امید

سرگذشت ندیمه

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۳۷ ب.ظ

                                    سرگذشت ندیمه​​​​​​

مارگارت آتوود در سرگذشت ندیمه(The Handmaid’s Tale)،  تبعیض‌های جنسینی و نگاه های جنسیت زده را در بستر یک انقلاب، در زمانی نامعلوم به روشنی و با بی رحمی و صراحت ترسیم می کند. رمان قصه ی ندیمه حکومتی را در ذهن خواننده به تصویر می کشد که زنان هدف اصلی ظلم حکومت محسوب می شوند و حقوق و آزادی های فردی آنان به شدت نقض می شود.

آن‌ها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت دارایی‌های خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست می‌دهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار می گیرند.

آفرد، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره ی زندگی خود به خوانندگان نمی گوید. اما در طول داستان کم کم با شخصیت قوی، مستقل و فداکار او آشنا می شویم.

                                    سرگذشت ندیمه

سریال تلویزیونی سرگذشت ندیمه برگرفته از رمان آتوود ساخته شده است. فیلم سرگذشت ندیمه پس از ترور رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا به ضرب گلوله و به قتل رساندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور آغاز می شود. سپس قانون اساسی رسمی کشور لغو می شود و حکومتی تمامیت خواه و مسیحی به نام گیلاد تشکیل می شود. مرزهای کشور بسته می شود و راه فراری برای زنان و مردان وجود ندارد.

و جامعه ی قرون وسطی در قرن بیستم به وجود می آید که هضم آن برای بینندگان بسیار تلخ و دردناک می باشد.

در طول وضعیت دیکتاتوری گیلاد است که بیننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا می شود، یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از دارایی‌های ارباب خانه به حساب می آید. آفرد، شخصیتی مستقل که سرنوشت همگان را تغییر می دهد.

.

به راستی این زنان هستند که قدرت و محوریت دارند و تنها با داشتن اراده می توانند مسیر دنیا و سرنوشت را تغییر دهند. فقظ اگر نترسند، اگر بخواهند و اگر دست در دست هم دهند و مردها را هم، هم دست خود کنند. تا الان سه فصل از این سریال ندیمه ساخته شده است. و همچنان ادامه دارد...

.

قسمتی از بخش های  رمان و سریال سرگذشت ندیمه:

  • It’s their own fault. They should have never given us uniforms if they didn’t want us to be an army.
  • You are weak, and God would never let you pass on that weakness.
  • The miracle of life: be a human, human, human…
  • Whether this is my end or new beginning; I have no way of knowing. I have given myself over into the hands of strangers. I have no choice. It can’t be helped. And so I step up, into the darkness within or else the light.
  • My dear heart: You must healed by now. I hope you are not too ugly. What a collections of scars you have. Never forget who gave you the best of them. And be grateful, Our scars have the power to remind us the past real. We live in a primitive time, don’t we? NEITHER  savage NOR wise. Do you dream much? I think of you often.

.

پ.ن1: قبل از خواندن رمان سرگذشت ندیمه و یا تماشای سریال آن، حتما بیوگرافی نویسنده - مارگارت آتوود- را مطالعه کنید.

پ.ن2: حتما لازم نیست که فمنیست باشید تا این کتاب و سریال آمریکایی خوب را ببینید. قبل از هر چیزی ذهنتان را از تمام تعصب های فرهنگی، دینی و اجتماعی خالی کنید و فقط ببینید و بخوانید. و صبور باشید...

  • ریحانه امید

درک یک پایان

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۴۶ ب.ظ

                                               درک یک پایان

رمان درک یک پایان (The Sense of an Ending) به طور کلی یک رمان عاشقانه است، یک مثلث عاشقانه. رقابت عشق دو نوجوان - تونی و آدریان - با دختری به نام ورونیکا.

اما از نظر من این حاشیه ی کتاب است. اصل داستان در مورد رفتار و عکس العمل دو دوست زمانی که عاشق یک دختر می شوند. آن هم در سن 17 سالگی تا میانسالی. رابطه ی عاشقانه ای که در سن 17 سالگی اتفاق افتاد ولی در تمام این سال ها نه تنها کمرنگ نشده، بلکه پررنگ تر هم شده است.

درک یک پایان را میتوان از نگاه فمنیستی و فرویدی (عقده ی الکترا) بررسی کرد. زمانی که زن علیه زن قرار می گیرد. مادر به دختر حسادت می کند. مادر احساسات سرکوب شده اش را به نوجوانی 17 ساله ابراز می کند و باعث نابودی زندگی 3 انسان میگردد. هرچند خواننده زمانی که کتاب تمام می شود و چگونگی این پایان را درک می کند، به این حقیقت پی می برد.

خاطرات و اتفاقاتی که در گذشته‌ بر ما گذشته اند، نه با هم جمع می‌شوند، نه تفریق و نه تقسیم؛ اما ممکن است با هم ضرب شوند و همه ی آن ها روی هم انباشته شوند و یک چیز تازه با ماهیت متفاوت بیافرینند. فقط پیروزی ها نیستند که روی هم جمع می شوند، بلکه شکست ها و تلخی ها هم اینطور هستند.

ممکن است بسیاری از ما این چنین تجربه هایی داشته باشیم که برخی از خاطرات گذشته مان، حتی با گذر زمان هم، در ذهن مان زنده تر هستند، و مانع از آن می شود که به آنچه در حال و اکنون چیرامون ما رخ می دهد، توجه کنیم.

.

و اما قاعده‌ی زندگی چگونه است؟ من می گویم حق با بازنز است.

.

اجازه دهید جولین بارنز، نویسنده ی این کتاب خوب، شما را با خود به هر جا که می‌خواهد ببرد.

  • ریحانه امید

جوجه اردک زشت

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۵۸ ب.ظ

                                                جوجه اردک زشت

خیلی از ما قصه جوجه اردک زشت (The Ugly Duckling) را در دوران کودکی خوانده ایم. ممکن است برخی از ما قسمتی از آن را در خاطر داشته باشیم. اما بر خلاف آنچه که به نظر می رسد این قصه صرفا برای بچه ها نیست...

نویسنده توانای جوجه اردک زشت، هانس کریستین آندرسن، قوی زیبایی را به تصویر کشیده که به نظر زشت می آید به دلیل آنکه قاطی یک دسته اردک متفاوت شده بود. اما آنطور که به نظر می رسید نبود، اردک داستان زیبا بود ولی تنها در پایان داستان آن را می فهمد. آن هم زمانی که دیگر جوجه نیست (بلوغ) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد.

داستان زندگی خیلی از ماها شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قویی زیبای منحصربه‌ فردی است که در تقابل با جامعه‌ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک‌ها به فراموش سپرده می شود. او بارها و بارها زمین می‌خورد، له می‌شود و تحقیر می‌شود و مردم او را با انگشت نشان می‌دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک‌ تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.

دنیا پر است از جوجه اردک‌های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمندهای معمولی‌ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانی که می‌توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می‌شدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می‌شوند و هرگز نمی فهمند...حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می‌توانستند طراح لباس باشند، زن‌ های خانه‌ داری که می ‌توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پُر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند.

دنیا پُر است از جوجه اردک‌هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند...

.

پ.ن1: یکی از دوستانم برایم از این داستان گفت و من روز تولدم قصه جوجه اردک زشت را به خودم هدیه دادم ...

پ.ن2: برای خواندن داستان به صورت آنلاین میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید:

http://www.koodakan.org/story/StoryKids/sk041.htm

  • ریحانه امید